کد خبر: ۱۱۷۲۸
۱۹ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۷:۰۰
کارآفرین محله رسالت خودش لباس می‌دوخت و بساط می‌کرد

کارآفرین محله رسالت خودش لباس می‌دوخت و بساط می‌کرد

حسام عباس‌پور جوان ۳۳ساله‌ای است که در محله رسالت کارآفرینی می‌کند. درحال حاضر ۶۰ بانوی خیاط در کارگاه او مشغول به کار هستند. او خودش لباس می‌دوخته و بساط می‌کرده است.

محله رسالت مشهد ما را به مرکزی می‌رساند که در آن بانوانی زحمتکش برای درآوردن لقمه‌ای نان حلال و خودکفایی با دستانی پرتوان تکه پارچه‌های برش‌داده‌شده را کنارهم قرار می‌دهند و لباس‌هایی تولید می‌کنند که نه‌تنها در شهر و کشور بلکه در کشورهای هم‌جوار نیز متقاضی دارد.

این مکان هرچند به ظاهر کارگاه کوچک خیاطی است و ساخت لباس کارگران اصناف مختلف را محور فعالیتش قرار داده، در حقیقت مانند اداره‌ای منظم و قانونمند است که در آن بهره‌وری مناسب و تولید انبوه و رضایتمندی کارکنانی که با دل و جان کار می‌کنند، مشهود است.

این کارگاه در کنار منازل مسکونی است و این موضوع بهانه‌ای برای شرکت‌های خدمات‌رسان بیمه شده تا از تعهدات خود و بیمه‌کردن این کارگران زحمتکش شانه خالی کنند.

بانی و مدیر این کارگاه خیاطی، حسام عباس‌پور جوان ۳۳ساله‌ای است که در بخش مهمی از این گزارش با او و خاطراتش همراه شده‌ایم. گوشه سمت چپ حیاط دفتر کار مدیر جوان کارگاه است و محل گفتگوی ما با او. در طبقه فوقانی هم بخش‌های برش‌کاری و اتوزنی و چیدن اضافات کار و دکمه‌زنی و بسته‌بندی قرار گرفته است.

امیر قنبری خودش را دوست و مشاور حسام عباس‌پور معرفی می‌کند. او تا آمدن مدیر جوان سر صحبت را این‌چنین باز می‌کند: زمانی که مدیرفروش کارخانه‌ای بودم با آقای عباس‌پور آشنا شدم و کم‌کم در جریان کار‌هایش قرارگرفتم.

او زندگی‌های نابسامان زیادی را با همین کارگاه نجات و به آن سر و سامان داده است. این جوان حزب‌اللهی نه‌تنها به افراد کم‌بضاعتی که حتی تا به حال سوزن خیاطی به دست نگرفته‌اند کار می‌آموزد و حقوق خوب می‌دهد، بلکه تقویت باورهای دینی و پررنگ کردن خدا درذهن و ضمیر کارکنان اینجا با عمل و نه با شعار، از اصول و پشتوانه کار اوست.

لحظه‌ای بعد، مدیر جوان کارگاه به جمع ما در دفتر کارش که مشرف به سالن تولید است اضافه می‌شود تا بی‌هیچ مقدمه‌ای زندگی پرفراز و نشیبش را روایت کند.

خودم لباس می‌دوختم و بساط می‌کردم

بچه محله راه‌آهن هستم. سیزده‌چهارده‌ساله که شدم، پدرم به من گفت از این به بعد باید خرجت را خودت دربیاوری. این از رسوم خانواده ما بود که پسر از همان نوجوانی گلیمش را خودش از‌‌ آب بیرون بکشد. هیچ کاری بلد نبودم و مانده بودم چه کنم که کارگاه تولید پوشاکی در نزدیکی منزل توجهم را جلب کرد.

بیشتر بچه‌محل‌ها در آنجا کار می‌کردند. بچه‌محل‌هایی که به دام هر نوع خلافی افتادند؛ از اعتیاد گرفته تا فساد اخلاقی. به آن تولیدی رفتم تا کاری یاد بگیرم. کارم چرخ‌کاری بود و جای من در کارگاه، زیر راه‌پله و کنار سرویس بهداشتی صاحب‌ملک. ۶ماه در این کارگاه مشغول بودم و تا حدی کار یاد گرفتم.

برای اینکه از این راه پول دربیاورم، به کارگاه‌ها و خیاطی‌های مختلف می‌رفتم و شاگردی می‌کردم. چند خیاطی هم پولم را خوردند و دستمزدم را ندادند. جسته‌گریخته کار می‌کردم تا اینکه با پس‌اندازم چرخ خیاطی‌ای خریدم. پول نداشتم جایی را اجاره کنم؛ بنابراین چرخ را بردم در یکی از اتاق‌های خانه و با خرید خرده‌پارچه لباس می‌دوختم. 

درنوجوانی چرخ خیاطی خریدم، درخانه کار می‌کردم و لباس‌ها را از طریق بساط‌کردن اطراف حرم می‌فروختم

 

باورشان نمی‌شد حزب‌اللهی شده‌ام 

گاهی خدا سر راه آدم‌ها مانع می‌گذارد تا بنده را متوجه خودش و اعمالش کند و گاهی هم فرصتی را در اختیارش قرار می‌دهد. من هرچه دارم به خاطر لطف و عنایت ویژه خداست. دوخت و دوز لباس به شکل پراکنده همچنان ادامه داشت تا اینکه زمان سربازی رفتن من هم فرارسید. در دوره‌ای از سربازی در تعاونی مسکن ارتش خدمت می‌کردم.

آنجا روحانی سالخورده‌ای به نام حاج‌آقای سخنور که سِمَتی داشت، کتابی به نام «کیمیای محبت»، زندگینامه مرحوم شیخ رجبعلی خیاط، به من داد و مهلتی برای خواندنش تعیین کرد. با اینکه ابتدا حوصله خواندنش را نداشتم، با شروع کردن مطالعه مشتاق آن شدم و با حرص کتاب را تمام کردم.

سخنور کتاب‌های متعدد مذهبی در اختیارم قرار داد و از طرفی با رفتارش نقش مهمی در زندگی و تحولات درونی‌ام ایفا کرد. در خیریه‌ای هم مشغول بود و گاهی ماشین را پر از آذوقه و غذا می‌کرد و با هم می‌رفتیم و بین نیازمندان تقسیم می‌کردیم. بعد هم پایم به هیئت عشاق‌الرقیه(س) و پایگاه بسیج باز شد.

قبل از سربازی شیطنت‌هایی از من سر می‌زد و با اوباش رفاقت داشتم؛ بعد هم ارتباطم را با شلوغ‌کارهای محل حفظ کردم. باورشان نمی‌شد حزب‌اللهی شده‌ام. اطلاعات دینی‌ام را که از کتاب‌ها به دست آورده بودم با زبان خودشان دراختیار آن‌ها قرار می‌دادم که کسانی دیگر هم اهل و سربه‌راه شدند. این‌ها همه خواست خدا بود.

کار خیاطی‌ام هم به راه بود؛ طوری که صبح تا ظهر پیش حاج‌آقای سخنور بودم و ظهر تا عصر خیاطی می‌کردم تا بتوانم دست‌کم پول توجیبی داشته باشم. شب‌ها هم به هیئت می‌رفتم. سربازی که تمام شد، کم‌کم به فکر افتادم دستی به سر کار و کاسبی‌ام بکشم. گاراژ خانه را تبدیل به کارگاه کردم و دوست خیاط دیگری هم داشتم که همراهم شد و تعداد چرخ‌های کارگاه به چهار چرخ خیاطی رسید.

 

کارآفرین محله رسالت خودش لباس می‌دوخته و بساط می‌کرده است

 

تردید و انتخاب

به خاطر تجربه و تمرین زیاد، خیاطی‌ام در ۲۲سالگی خیلی تمیز بود. طاقه با قیمت مناسب می‌خریدم و در اطراف حرم بساط می‌کردم و لباس‌ها را می‌فروختم. یکی از مغازه‌داران بالای شهر ردم را زده بود و از من خواست برایش مانتو بدوزم. اتفاقا چک داشتم و آه دربساطم نبود.

وقتی سر قرار رفتم، او از من خواست با پارچه‌های نازک و بدن‌نما مانتوهای کوتاه و تنگ و چسبان بدوزم. قبول نکردم اما چکی که داشتم اندکی تردید به دلم انداخت؛ به دفتر یکی از مراجع تقلید مراجعه کردم و راهنمایی خواستم. گفتند اشکال شرعی دارد و حرام است. در نتیجه پیشنهادی را که منفعت مادی هنگفتی برایم داشت رد کردم.

البته خدا باز هم دستم را گرفت و مرا پیش خلق روسفید کرد. یکی از هیئتی‌های عشاق‌الرقیه(س) پیشنهاد کار شراکتی داد؛ اینکه تولید از من باشد و فروش از او. همان شب به عنوان پیش‌پرداخت مبلغی به اندازه رقم چکم پرداخت کرد. کارمان فقط تولید لباس کار پزشکی بود. کارمان رونق گرفت و تولید و سفارشمان بالا رفت و سود خوبی به دست آوردم. بعد هم از رفیقم مستقل شدم.

 

آقای کارآفرین

۲۵ ساله که شدم خانواده برایم آستین بالازدند و ازدواج کردم. همسرم در جریان کامل کارم قرار داشت و همراهی‌ام می‌کرد. اوضاع مالی‌ام تعریف چندانی نداشت و با توجه به جدایی از شریکم، کارم مختل شده بود.

از طریق جذب آگهی یا به صورت اتفاقی با کارگران آشنا می‌شدم و درنتیجه الان ۶۰کارگر در اینجا مشغولند

لباس کار تولید می‌کردم و با بسته‌بندی مرتب ترک موتور می‌گذاشتم و به سمت شهرک صنعتی و کارخانه‌ها به راه می‌افتادم. کت دامادی‌ام را وارونه تنم می‌کردم تا از گزند خاک جاده در امان باشد. کم‌کم تعداد سفارش‌ها زیاد شد و چند شاگرد هم استخدام کردم.

آن موقع هنوز در دوران عقد بودیم. بعد رفتم سر خانه و زندگی‌ام. خدا به من و همسرم سه فرشته کوچک به نام‌های نرگس که الان هفت ساله است و نسترن و نیلوفر دوقلوهای چهارساله‌ام را عطا کرد.

کار و کاسبی‌ام که خوب شد تصمیم گرفتم مکانی را در حاشیه شهر اجاره و کارگاه بزرگ‌تری دایر کنم و به افراد بی‌بضاعت اما پرتلاش کار یاد بدهم؛ با حقوقی خوب و قابل توجه. قرعه به نام محله رسالت افتاد.

از طریق جذب آگهی یا به صورت اتفاقی با کارگران آشنا می‌شدم و درنتیجه الان ۶۰کارگر در اینجا مشغولند که ۵۷ نفرشان بانوان زحمتکشی هستند که در بخش‌های مختلف چرخکاری و اتوکشی و دکمه‌گذاری و نخ‌گیری و بسته‌بندی کار می‌کنند.

 

دوسوم کارگر و یک سوم کارفرما

خیاطی به‌ویژه با این وضعیت رکود بازار، از مشاغل ضعیف جامعه است. الان روال در همه کارگاه‌ها به‌ویژه خیاطی این است که کارفرما دوسوم از سود حاصله را برای خود بر می‌دارد و یک‌سوم را با هزار و یک منت به کارگر بیچاره می‌دهد. اما در کارگاه خیاطی من کاملا برعکس است.

دوسوم سهم کارگر است و یک سوم سهم من. شرایط زندگی من و کارگرانم مشابه است. من هم مثل آنها مستاجرم و پابه‌پای آنها و حتی گاهی تا پاسی از شب کار می‌کنم. البته در دوهفته اخیر به همسرم قول داده‌ام هرطور شده ساعت ۱۰ شب منزل باشم.

در اینجا حقوق کارگرِ صفر هم که کارگر آموزشی اطلاق می‌شود از ۳۵۰هزار تومان شروع می‌شود و رفته‌رفته بنا به میزان کار و پیشرفت بر حقوقش اضافه می‌شود. میانگین کارگران بیش از یک میلیون تومان حقوق دریافت می‌کنند و بیشترین میزان دریافتی را هم کارگر برش‌کارم می‌گیرد که سه میلیون تومان دریافت می‌کند؛ اگر توانایی داشتم بیش از این‌ها حقوق می‌دادم.

 

زنگ نماز

اینجا قوانین و مقررات خاص خودش را دارد. کارگران می‌توانند فقط نوار سخنرانی بزرگان دینی را گوش کنند و حتما موقع نماز، کار در هر مرحله باشد متوقف می‌شود و تمام دستگاه‌ها به یک گوشه منتقل و نماز برپا می‌شود.

مرام من این است که هیچ کس را به خاطر کار ضعیف بیرون نمی‌کنم و تا بتوانم کمک می‌کنم راه بیفتد و حقوق خوب می‌دهم تا انگیزه‌ای شود برای کار بهتر که اتفاقا شیوه موثری است.

اخلاق برایم حرف اول و آخر را می‌زند؛ متانت و نجابت و عزت نفس خانمی که در این محیط کار می‌کند باید حفظ شود و برای ترویج این موضوع در کنار کار باکیفیت و خوب می‌کوشم. رزق و روزی هم برقرار است و همیشه مشتری داریم؛ حتی از کشورهای همجوار. این به خاطر دعای خیر همین کارگران و زحمت‌های آن‌هاست.

 

کارآفرین محله رسالت خودش لباس می‌دوخته و بساط می‌کرده است

 

از کار در این کارگاه رضایت داریم

خانم جوان مسئول کنترل کیفیت است. می‌گوید از هفت و سی دقیقه صبح تا پنج عصر در این کارگاه مشغول است. به‌شدت از امنیت و فضای سالم محیط کار  و حقوقش احساس رضایت می‌کند. می‌گوید بیشتر افرادی که اینجا کار می‌کنند ازهمین محدوده‌های قرقی و سیس‌آباد و رسالت و محله‌های محروم هستند و نیازمند کار اما همه کسانی که اینجا کار می‌کنند رضایت دارند.

مسئول دکمه‌زنی کاپشن و شلوار، بانویی ۴۶ساله است که می‌گوید: حقوق دریافتی‌ام برای نه ساعت و سی دقیقه کار، یک میلیون و دویست هزار تومان است. او که سرپرست خانواده است می‌افزاید: هیچ کاری بلد نبودم، حقوق من از ۳۵۰هزار تومان شروع شد و به این مقدار رسید و اگر بیشتر تلاش کنم می‌توانم درآمد بیشتری داشته باشم. دو دختر و دو پسر جوان هم دارم که با همین پول بابرکت دخترانم را به خانه بخت فرستادم.

در قسمت نخ‌گیری خانم میان‌سالی مشغول است. او می‌گوید: من و دخترم اینجا با هم کار می‌کنیم. دخترم در سالن تولید است و من در این بخش. شوهرم فوت کرده و دختر بزرگ دیگر  و نیز پسر خردسالی دارم که دختر بزرگم را به خانه بخت فرستاده‌ام. چون هیچ جا و مکانی نداشتیم و بی‌سرپناه بودیم، در اتاقی در همین کارگاه زندگی می‌کنیم.

 

*این گزارش یکشنبه، ۳ اسفند ۹۳ در شماره ۱۴۱ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

 

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44